ی روز جمعه
 
رسول مرادی

(ش-ر) سلام، امروز جمعه 92/9/15 و ساعت داره 12:30 رو نشون میده،از صبح داشتم بهت فکر میکردم، فکر به این که امروز نهارتون چیه، خیلی دلم میخواد نهار رو کنار تو بخورم، بعد نهار هم یا میرفتیم بیرون یا به تماشای یه فیلم، کنار تو میشستمو دستای ظریفتو میگرفتم توی دستام، دیروز پنج شنبه تو با دایی و زن داییت اومده بودی تا برید به مرکز شهر واسه خرید،همکارم (ر-ب) شما رو برد گفت اگه فقط 10 دقیقه بیشتر مونده بودی می دیدیشون ولی خوب دست من نبود، دوس داشتم بودمو خودم می بردمتون...، یعنی الان در چه حالی..، دارین نهار میخورین؟ من که مشغول کارم. چند وقت پیش یه کتاب گرفتم از نمایشگاه کتاب که دلم میخواد هدیه بدمش بهت فقط نمیدونم چ جوری..، امیدوارم ی موقعیتی پیش بیاد تا بتونم بهت بدمش



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
جمعه 15 آذر 1392برچسب:,,,,،,,,,،,,,,, :: 12:47
R.M

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها